درست همین حالا که اطرافم آدم های زیادی هستند، بیش از همه وقت احساس می کنم که تنهای تنها شده ام. احساس بیگانه ای را دارم که همه به او احترام می گذارند (برخی هم که احترام نمی گذارند به درک!). ولی در مجموع، حس خیلی بدی دارم. چون دیگر کسی حرفهایم را نمی شنود، و چون کسی گوش نیست باید زبان برید. سبکی تحمل نا پذیر بارِ "هستی" و "بودن"، آزار دهنده تر از هر وقت دیگری شده است. حس میکنم که دلیل زنده ماندنم فقط برای ایفای نقشی همانند یک چرخ دنده بسیار ریز در کل کارخانه هستی است.
جرأت استعفا ازین کارخانه را ندارم! منتظر اخراج هستم هرچند از اخراج هم می ترسم اما بودن در این کارخانه هم رنج آور است. همه مشغولند و حرف می زنند و کار میکنند. اما کسی نمی شنود و گوش نمی کند. جرات استعفا ازین کارخانه را ندارم منتظر اخراج هستم ولی از آن می ترسم. ترسم از استعفا به این دلیل است که فکر میکنم اگر استعفا دهم خیلی ها خوشحال می شوند و البته از بعد از خروج از کارخانه هیچ خبری ندارم جز همان خبرهایی که همه گفته اند و می گویند اما ندیده اند. ترس.!
انتظار اخراج می کشم ولی باز می ترسم که عده ای از نبودنم خوشحال شوند و البته باز هم می ترسم که بعد از اخراج از کارخانه چه خواهد شد، کجا خواهم رفت ترس.!
من یک آدم هستم
من یک آدم هستم، لااقل به ظاهر، چون همین حالا دارم می نویسم و این نوشته ها از فکر می آید، از عقل می آید، هر چند که ناقص و معیوب باشد، یعنی همان چیزی که من دارم. اما حق و حقوق یک آدم چیست؟ مشخصا حق و حقوق چیزی قراردادی است. یعنی عده ای از همین آدم ها طبق عقل خود قوانینی را مشخص کرده و در آن ها حق و حقوق را روی کاغذ مشخص کرده اند. روی کاغذ نوشته اند که یک آدم چه چیزهایی را باید داشته باشد اما ما آدم ها در واقع خیلی چیزها را نداریم و یا حق داشتن آن ها را نداریم. هرچند که روی کاغذ نوشته شده باشد که این حق و حقوق برای همه وجود دارد و باید همه داشته باشند.
بماند. خسته ام. از حیات خسته ام، از حیاتِ اجباری که دلیلش را نمی دانم. تکرار میکنم که دلیل حیات را تنها در این می بینم که یک کارخانه برای ادامه روند کار خود به چرخ دنده ها و مهره هایی نیاز دارد و صرف نظر از اندازه این مهره ها، پیچ ها و چرخ دنده ها، وجود همگی آن ها برای ادامه کار این کارخانه ضروری است. به همین دلیل هم هیچ پیچ و مهره ای حق خروج از کارخانه را ندارد و گفته شده است که در صورت استعفا و یا خروج اختیاری، بدترین مجازات ها برای او در نظر گرفته شده است. همه باید باشند تا زمانی که زمان اخراج آن ها فرا رسد که البته بعد از اخراج هم گفته شده است که وضع بسیار بدی منتظر عده ای خواهد بود!!! من از کدام دسته ام؟!
من یک پیچ یا یک مهره یا یک چرخ دنده بسیار ریز هستم
این حرفهایم را هیچ کدام از پیچ و مهره ها گوش نمی دهند و یا گوش داده و مسخره می کنند و یا در بهترین حالت واکنش آن ها احساس غم و اندوه ظاهری برای دلداری و تحمیق است. اما همین آخری هم دیگر درّ نایابی شده است برای همین است که فکر میکنم به آخر راه نزدیک می شوم. نمی دانم چه خواهد شد، حذف اجباری یا اختیاری؟ در هر صورت ترسناک است.
غیر از حذف اجباری یا اختیاری، دو گزینه دیگر هم به ذهنم خطور میکند؛ اول این که پیچ یا مهره یا چرخ دنده خیلی خوبی باشم و فکر نکنم. این گزینه واقعا برایم محال به نظر می رسد چون من فکر نمی کنم بلکه این فکر است که . بماند. گزینه دوم هم می تواند این باشد که پیچ یا مهره یا چرخ دنده معمولی باشم و همینطور بگذارم که بگذرد تا بلکه اتفاقی بیفتد چه خوب چه بد چه خنثی، تا زمانی که زمانش فرا رسد، زمان چه چیزی نمی دانم. این گزینه هم منتفی است چون نمی توانم فکر نکنم چون این فکر است که من را. بماند.
چه گزینه ای باقی می ماند. رنج می کشم از استرس ها و انتظارهای بی دلیل و یا با دلیلی که آن دلیل را نمی دانم. از ندانسته ها می ترسم. آمدن در این کارخانه به اختیار نبود رفتن هم ترس دارد چه با اختیار چه بی اختیار، چه با استعفا چه با اخراج. محصول این کارخانه چیست؟ هدف تاسیس آن چیست؟ ما پیچ ها یا مهره ها یا چرخ دنده ها، صرف نظر از اندازه و جنس و رنگ و جای حضور در کارخانه، چرا وجود داریم چه تولید میکنیم هدفمان چیست؟ اصلا چرا باید یک پیچ یا یک مهره یا یک چرخ دنده بتواند فکر کند که عذاب کشد؟ شاید همین فکر کردن هم بخشی از روند کار کارخانه است؟ شاید اینجا فقط کارخانه نباشد بلکه آزمایشگاهی باشد که بدترین تست ها را بر روی نمونه ها انجام می دهند. کاش می شد یکی اسم ما را از میان پیچ ها یا مهر ها یا چرخ دنده ها خط زند. به طوری که کلا نباشیم که فکر نکنیم و از اخراج یا استعفا نترسیم. کاش خط می خوردیم از همان روز اول! کاش نبودیم که آروزی نبودن نکنیم و رنج نکشیم. رنجها و سختی های اجباری و تهوع آوری که هر روز تکرار می شوند.
به عنوان یک پیچ یا یک مهره یا یک چرخ دنده بسیار ریز، خیلی خسته ام. کاش اسمم از همان اول خط میخورد تا عذابِ "بودن" یا سَبُکی تحمل نا پذیر بار هستی، عذابم نمی داد.
ها ,یک ,کارخانه ,نمی ,هم ,فکر ,چرخ دنده ,یا یک ,است که ,و یا ,مهره یا ,ندارم منتظر اخراج
درباره این سایت